برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برسام مهربان من

بالاخره زمانش رسید هوراااااا

بالاخره زمان دادن خوراکیهای دیگه غیر از شیر به برسام گلی رسید. خیلی دوست داشتم زودتر این روزا برسه تا بتونم به برسامی غذا بدم. چند روز پیش یعنی ۲۱ آذر بهش یه کمی موز دادم. پریروز هم بهش یه خورده آب سیب دادم و امروز هم لعاب برنج. خیلی واکنش خاصی به این خوردنیها نشون نمیده. انگار به شیر بیشتر علاقه داره. اما بهرحال خیلی خوشحالم که کم کم میتونم به پسرکم غذاهای جورواجور بدم.
29 آذر 1393

برسام شیطون ما

برسام خیلی شیطون و ناقلا شده. تا میزاریمش توی کریرش یا روی تخت جیغ میزنه که یعنی بلندم کنید. همش باید توی بغل باشه و در حال راه رفتن. وقتی رادین میبوسش الکی گریه میکنه یعنی اذیت شدم خیلی شیطونکه این آقا برسام. الان دو سه روزی هم هست که پاهاش رو شناخته و چند دقیقه ای با پاهاش سرگرم میشه و بازی میکنه. دستاش رو حدود دوماهی هست میشناسه و مدام در حال خوردن دستای خوشگلشه. عاشق داداش رادینشه و در حالت گریه و جیغ زدنم که باشه به محض دیدن رادین آروم میشه و محو تماشای رادین. پسرای خوشگلم عاشقتونم.
28 آذر 1393

عقیقه برسام

روز دوشنبه ۲۴ آذر ماه صبح واسه عقیقه برسام یه گوسفند خریدیم و بردیمش توی حیاط خونه بابا اسماعیل . ناهار اونجا مهمون بودیم. عمه پروین اینا هم اونجا بودن. رادین کلی ذوق کرده بود از دیدن ببعی و چندساعتی باهاش بازی کرد و نازش کرد. پسرم خیلی قشنگ با ببعی بازی میکرد و اصلا نمی ترسید. عصری من و رادین رفتیم خونه مامان جون مهین تا بابا رضا قصاب ببره و ببعی رو قربونی کنن. شب هم بابایی گوشت عقیقه رو آورد و داد به مامان مهین تا تقسیمش کنه. پسرکم عقیقه کردنت مبارک. انشالله به سلامتی 
28 آذر 1393

چهارماهگی برسام عسلی

۱۹ آذرماه ۹۳ برسام عزیز ما چهار ماهه شد. صبح برسام و رادین رو آماده کردم و بهمراه بابا رضا اول رفتیم دنبال مامان جون مهین و بعد رفتیم کلینیک اطفال ابوذر. مامان جون و بابا رضا رادین رو بردن پیش دکتر چون مریض بود و آبریزش بینی داشت و چند روز درگیر بود. منم برسام رو بردم بهداشت. قد و وزنش رو اندازه گرفتن. قدش ۶۴ سانت و وزنش ۷۹۰۰ گرم بود. نسبت به دوماهگی قدش ۵ سانت و وزنش ۱۵۰۰ گرم افزایش پیدا کرده بود. بعدم پسرم رو بغل کردم و توی پای چپش واکسن زدن. بچه ام جگرش خون شد و خودم هم اشکام دراومد. دکتر واسه رادین هم دارو نوشت. برسام تا سه روز خیلی اذیت بود و از کمپرس یخ هم خیلی بدش می اومد و جیغش میرفت تو هوا. روز سوم برسام تا شب جیغ میزد و گریه میکرد ...
23 آذر 1393

برسام شیرین ما

هر روز که میگذره برسام شیرینتر و خوردنی تر از قبل میشه. خیلی به داداش رادینش علاقه داره و به محض اینکه چشمش به رادین میفته محو تماشای رادین میشه و وقتی رادین بازی میکنه برسام میخنده و ذوق میکنه. اگه در حال نق زدنم باشه با دیدن رادین آروم میشه. صبحها که بیدار میشه تا چشمای قشنگش رو باز میکنه برامون میخنده. پسرم خیلی قشنگ میخنده. وقتی میخنده دلم میخواد بخورمش. وقتی توی آشپزخونه مشغول کارم بابارضا برسامو میاره پیشم و برسام با دیدن من میخنده و من لبای خوشمزه اش رو غرق بوسه میکنم و انرژی مضاعف میرم واسه ادامه دادن به کارم. عشقش اینه که توی بغل باشه و در حال راه بردن. اگه بشینیم اعتراض خودشو با نق زدن اعلام میکنه   رادین عسلی هم خیلی داد...
1 آذر 1393
1